Story page

شهری به نام کشتی رافائل

کشتی رافائل در سال 1965تا 90 میلیون دلار قیمتگذاری شد اما ایتالیا با توجه به شرایط اقتصادی 10 سال بعد آن را به مبلغ دومیلیون دلار به ایران فروخت
نخستين طرح كشتي «رافائل» در سال 1958 ميلادي توسط ایتالیایی ها كشيده شد و رافائل به طول 276 متر و عرض 31 متر در کشور ایتالیا ساخته شد
در كشتي رافائل 850 خروجي راديو تلفني ، 6 استخر شنا ( سه استخر براي بزرگسالان و سه استخر دیگر براي كودكان ساخته شده بود) ، 750 كابين( در هر كابين يك حمام و توالت شيك و لوكس كه با مرمرهاي ايتاليايي تزيين شده بود وجود داشت ) ، 18 آسانسور، 30 سالن اجتماعات ، تالار نمايشي با 500 صندلي و باشگاه هاي ژيمناستيك و پرورش اندام ساخته شده بود.
رافائل بزرگ بود و با عظمت .یک کشتی با شکوه با همه امکانات تفریحی که تو زمان خودش نظیر نداشت. یک کشتی با سالنهای سینما وتئاتر.زمینهای ورزشی .استخر .هتل .تالارهای باشکوه .رستوران … هیچ کدوم از کشورهای پیشرفته اون زمان همچین کشتی رو نداشتن.میگن روزی که رافائل از ایتالیا به سوی ایران حرکت میکنه مردم ایتالیا با اشک رافائل رو بدرقه میکنند.چون کشورشون مثل ایران پول دار نبود و رافائلی رو که خودشون ساخته بودند مجبور بودند به ایران بفروفشند. رافائل در میان اشک و اندوه ایتالیا رو ترک کرد و زیبا و خرامان به سوی ایران پیشرفت .
در بهار 1356 رافائل با50 خدمه ي ايتاليايي و با افزايش ظرفيت در حد سكناي 1800 نفر در بندر بوشهر پهلو گرفت .
موج ها ی دریا بوق بلند و غریبی را به گوش اهالی شهر بوشهر می رساند. مردمان بندر بوشهر وقتی از پنجره ی خانه های بافت قدیم به بیرون نگاه انداختند حیرت زده ، غول سفید و باشکوهی را دیدند که به ساحل بوشهر نزدیک می شد. کسی خبر نداشت که این کشتی بزرگ و سفید که تراکم دود از دودکش های عقبش به هوا بر می خاست و بدنه اش این چنین سفید و درخشان بود ، قرار است سال ها مهمان ذهن وجان مردمان این شهر شود .

بوشهری ها که تا به حال کشتی های زیادی را دیده بودند فوج فوج می آمدند ، در ساحل جمع می شدند و با اشتیاق این کشتی زیبا را می دیدند و با زمینه ای از این کشتی عکس می گرفتند
از آن قصر سفید کمتر نور شکوه و آبادی به چشم می خورد. به نظر می رسید رافائل در کنار ساحل بوشهر رها شده تا به صورت یک آهن قراضه فروخته شود. زمزمه هایی نیز شنیده می شد که قرار است این کشتی توسط واسطه های غیر ایتالیاتی به ایتالیا بازگرداند شود. مرگ در سال ۱۳۶۲ تصمیماتی برای بازگرداندن رافائل و میکل آنژ به سفرهای دریایی گرفته شد اما هنوز این تصمیم عملی نشده بود که در روز پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۶۲ هواپیماهای عراقی بالاخره در گرماگرم بمباران خارگ و بوشهر آن را هدف موشک قرار داده و به آن آسیب جدی وارد کردند به حدی که رافائل تا نیمه در آب های کم عمق ساحلی لنگرگاه بوشهر فرورفت. به همين دليل كشتي را توسط يك يدك كش1000 متر در كنار ساحل جابجا كردند. چیزی نگذشت که یک کشتی باری به نام «ایران سلام» (ایران سیام) ناگهان به صورت اتفاقی با آن برخورد کرد و به بدنه اش آسیب جدی رساند و کاری را که هواپیماهای عراقی آغازش کرده بودند تمام کرد؛ رافائل کاملا در اعماق خلیج فارس غرق شد و آن گاه مورد هجوم بیشتر عده ای ازغواصان محلی واقع شد . عده ای از این افراد که خبر از گنجینه های درون کشتی داشتند، آثار گرانبها و هنری ای که هنوز در کابین ها و سالن اجتماعات کشتی و رستوران هایش باقی مانده بود را به یغما بردند.بدین ترتیب کشتی اقیانوس پیمای رافائل بیشتر از هفت سال نتوانست در کنار سواحل جنوبی ایران دوام بیاورد و خیلی زود به افسانه ای غریب تبدیل شد.
در حال حاضر کشتی رافائل در ساحل بوشهر ديده نمي شود و زير7 متر آب ، در فاصله ي دو كيلومتري نيروگاه اتمي قرار گرفته است
بعد از سال ها مسئولین تصمیم دارند آن را از سواحل بوشهر خارج کنند البته نه برای احیاء بلکه سفری دیگر در پیش است…
مقصد نهایی ذوب آهن اصفهان است!







......................................


ماجرای تدی استوارد


در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و

پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود.

همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود وسرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کردامسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن اوپی ببرد و بتواند کمکش کندمعلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با
استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. “رضایت
کامل معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است.
همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.
معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام
شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق
اوعلاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل
روبرو خواهد شد معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده وعلاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردندهدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجزهدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بودخانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبندکهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روزبعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى
گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن،
ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می
کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست
دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که
دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان
بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى ازدانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که
پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است.
باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود.
امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودوراستودارد ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند درمراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیندخانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ اودستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش
فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم.
به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از
همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شمامتشکرم.
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى.
این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو
بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.
بد نیست بدانید که تدى استوارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى
است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است
همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید … وجود فرشته ها را باور داشته باشید
و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت



No comments: